[اسم]

smash

/smæʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 موفقیت

مترادف و متضاد hit success
her latest chart smash
جدیدترین موفقیت او در چارت (موسیقی)

2 ضربه پرقدرت از بالای سر (تنیس) اِسمَش

3 تصادف

مترادف و متضاد collision crash
a car smash
تصادف با خودرو
[فعل]

to smash

/smæʃ/
فعل گذرا
[گذشته: smashed] [گذشته: smashed] [گذشته کامل: smashed]

4 شکستن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خرد شدن
  • 1.Rioters smashed windows and looted shops.
    1. شورشگران پنجره‌ها را شکستند و مغازه‌ها را غارت کردند.
  • 2.Someone smashed a bottle.
    2. یک نفر یک بطری را شکست.

5 محکم کوبیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: له کردن
  • 1.He smashed his hand through the window.
    1. او دستش را محکم به پنجره کوبید (و آن را شکست).
  • 2.The car smashed into a tree.
    2. (آن) اتومبیل محکم به یک درخت کوبید.

6 خرد شدن تکه‌تکه شدن

  • 1.Two or three glasses fell off and smashed into pieces.
    1. دو یا سه لیوان افتادند و تکه‌تکه شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان