[فعل]

to smash up

/smæʃ ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: smashed up] [گذشته: smashed up] [گذشته کامل: smashed up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کاملاً خرد کردن شکستن، نابود کردن

  • 1.He smashed the drawer up with a hammer.
    1. او دراور را با یک چکش کاملاً خرد کرد.

2 داغون کردن (اتومبیل) تصادف کردن (با اتومبیل)

  • 1.All you told me was that he'd smashed up yet another car.
    1. تمام چیزی که به من گفتی این بود که او یک اتومبیل دیگر را هم داغون کرده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان