[فعل]

to sow

/soʊ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: sowed] [گذشته: sowed] [گذشته کامل: sown]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کاشتن (بذر)

  • 1.Sow the seeds in rows.
    1. بذرها را به صورت ردیفی بکارید.
  • 2.Water well after sowing.
    2. بعد از کاشتن بذر به خوبی آب بدهید.
[اسم]

sow

/soʊ/
قابل شمارش

2 خوک ماده

معادل ها در دیکشنری فارسی: خوک ماده
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان