Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جر و بحث
2 . جر و بحث کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
squabble
/ˈskwɑːbl/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جر و بحث
بحث و جدل
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برخورد
1.family squabbles
1. بحث و جدلهای خانوادگی
2.It was a silly squabble about what game to play.
2. آن یک جر و بحث بچگانه بر سر اینکه چه بازی انجام دهیم بودیم.
[فعل]
to squabble
/ˈskwɑːbl/
فعل ناگذر
[گذشته: squabbled]
[گذشته: squabbled]
[گذشته کامل: squabbled]
صرف فعل
2
جر و بحث کردن
بحث و جدل کردن
مترادف و متضاد
bicker
1.Stop squabbling with your brother!
1. انقدر با برادرت جر و بحث نکن!
تصاویر
کلمات نزدیک
sq.
spying
spyhole
spy on
spy
squad
squad car
squaddie
squadron
squadron leader
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان