Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جاسوس
2 . جاسوسی کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
spy
/spɑɪ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جاسوس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جاسوس
نفوذی
مترادف و متضاد
secret agent
undercover agent
1.His father was a British spy.
1. پدرش جاسوسی انگلیسی بود.
[فعل]
to spy
/spɑɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: spied]
[گذشته: spied]
[گذشته کامل: spied]
صرف فعل
2
جاسوسی کردن
جاسوس بودن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جاسوسی کردن
مترادف و متضاد
be a spy
be engaged in spying
1.He was accused of spying.
1. او متهمم به جاسوسی کردن شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
sputter
sputnik
spurt
spurn
spurious
spy on
spyhole
spying
sq.
squabble
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان