[فعل]

to sputter

/spʌtər/
فعل ناگذر
[گذشته: sputtered] [گذشته: sputtered] [گذشته کامل: sputtered]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ترق‌تروق کردن پت‌پت کردن

  • 1.The truck sputtered and stopped.
    1. کامیون پت‌پت کرد و ایستاد.

2 بریده‌بریده گفتن

  • 1.‘But… but…’ she sputtered.
    1. او بریده‌بریده گفت: «اما... اما... .»
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان