[اسم]

squash

/skwɑʃ/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اسکواش (نوعی بازی شبیه به تنیس)

معادل ها در دیکشنری فارسی: اسکواش
a squash court
زمین اسکواش
a squash racket
راکت اسکواش

2 کدو

معادل ها در دیکشنری فارسی: کدو
  • 1.Pumpkin, zucchini and other kinds of squash.
    1. کدوتنبل، کدوسبز و سایر انواع کدو.

3 آبمیوه آب

a glass of orange squash
یک لیوان آب پرتقال
[فعل]

to squash

/skwɑʃ/
فعل گذرا
[گذشته: squashed] [گذشته: squashed] [گذشته کامل: squashed]

4 له کردن پرس کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خمیر کردن له کردن
مترادف و متضاد crush flatten press smash
  • 1.He accidentally sat on her hat and squashed it.
    1. او تصادفاً روی کلاهش نشست و آن را له کرد.

5 به‌زور جا کردن چپاندن

مترادف و متضاد force ram thrust
  • 1.The kids were all squashed into the back seat.
    1. بچه‌ها به‌زور در صندلی عقب ماشین جا شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان