[فعل]

to squeeze

/skwiːz/
فعل گذرا
[گذشته: squeezed] [گذشته: squeezed] [گذشته کامل: squeezed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 فشار دادن فشردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: چلاندن فشار دادن
  • 1.Cut the lemon in half and squeeze the juice into the bowl.
    1. لیمو را نصف کنید و آبش را در کاسه‌ای بفشارید.
  • 2.He reloaded the gun, took aim and then squeezed the trigger.
    2. او دوباره اسلحه را پر کرد، هدف گرفت و ماشه را فشار داد.
  • 3.She squeezed his hand and said goodbye.
    3. او دستش را فشرد و خداحافظی کرد.

2 به‌زور رد شدن به‌زور وارد شدن

  • 1.Fifty people squeezed into the small room.
    1. پنجاه نفر به‌زور وارد اتاق کوچکی شدند.
  • 2.She squeezed through a narrow gap in the wall.
    2. او از شکافی باریک در دیوار به‌زور رد شد.
[اسم]

squeeze

/skwiːz/
قابل شمارش

3 فشار

  • 1.She gave my arm a squeeze.
    1. او بازوی من را فشار داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان