[اسم]

strength

/streŋθ/
غیرقابل شمارش

1 قدرت توانایی

معادل ها در دیکشنری فارسی: توان یارا زور نا قدرت قوت قوه
  • 1.It's a sport that requires great physical strength.
    1. این ورزشی است که به قدرت [توانایی] جسمی زیادی نیاز دارد.
strength to do something
توانایی انجام کاری
  • She didn't have the strength to walk any further.
    او توانایی بیشتر راه رفتن نداشت.

2 نقطه قوت

معادل ها در دیکشنری فارسی: نقطه قوت
مترادف و متضاد weakness
  • 1.The great strength of this arrangement is its simplicity.
    1. نقطه قوت عالی این برنامه‌ریزی ساده بودن آن است.
  • 2.We all have our strengths and weaknesses.
    2. ما همگی نقاط قوت و ضعف خود را داریم.

3 استواری محکمی

معادل ها در دیکشنری فارسی: استحکام

4 شدت

  • 1.I was surprised at the strength of her feelings.
    1. از شدت احساسات او متعجب شدم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان