Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . فشار عصبی
2 . تکیه (آواشناسی)
3 . تأکید
4 . فشار
5 . تأکید کردن
6 . با تکیه بیان کردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
stress
/stres/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
فشار عصبی
استرس
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اضطراب
تنش
فشار عصبی
فشار روانی
مترادف و متضاد
pressure
strain
relaxation
to be under stress
تحت فشار عصبی بودن [استرس داشتن]
Things can easily go wrong when people are under stress.
وقتی مردم تحت فشار عصبی باشند اوضاع میتواند به آسانی خراب شود.
stress-related illness
بیماریهای ناشی از فشار عصبی
emotional/mental stress
فشار احساسی/ذهنی
to deal with stress
دست و پنجه نرم کردن با فشار عصبی
Yoga is a very effective technique for dealing with stress.
''یوگا" روشی بسیار موثر برای دست و پنجه نرم کردن با فشار عصبی است.
the stresses and strains of work
فشارهای عصبی و تقلاهای کار
2
تکیه (آواشناسی)
فشار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تکیه
مترادف و متضاد
accent
emphasis
1.The stress is on the second syllable.
1. تکیه [فشار] روی هجای دوم است.
3
تأکید
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تاکید
مترادف و متضاد
emphasis
importance
insistence
to lay/put stress on something
تأکید داشتن
1. At school, they laid great stress on academic achievement.
1. در مدرسه، آنها تأکید زیادی روی دستاوردهای آکادمیک داشتند.
2. She lays great stress on punctuality.
2. او تأکید زیادی روی وقتشناسی دارد.
4
فشار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فشار
to put stress on something
فشار به چیزی وارد کردن
Shoes with high heels put a great deal of stress on knees and ankles.
کفشهای پاشنه بلند فشار بسیار زیادی به زانوها و مچ پا وارد میکند.
[فعل]
to stress
/stres/
فعل گذرا
[گذشته: stressed]
[گذشته: stressed]
[گذشته کامل: stressed]
صرف فعل
5
تأکید کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تاکید کردن
مترادف و متضاد
draw attention to
emphasize
underline
play down
understate
to stress something
بر چیزی تأکید کردن
She stressed the importance of timing.
او بر اهمیت زمانبندی تأکید کرد.
to stress that…
تأکید کردن که...
I stressed that this was our policy.
من تأکید کردم که این سیاست ما است.
to stress + speech
تأکید کردن + نقل قول
‘There is,’ Johnson stressed, ‘no real alternative.’
"جانسون" تأکید کرد: «هیچ راه دیگری وجود ندارد.»
6
با تکیه بیان کردن
مترادف و متضاد
emphasize
place the emphasis on
to stress something
چیزی را با تکیه بیان کردن
In the word 'engine', you should stress the first syllable.
در واژه "engine" شما باید اولین هجا را با تکیه بیان کنید.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
streptopelia turtur
strenuously
strenuous
strength
streetcar
stressed
stressful
stretch
stretch out
stretch pants
کلمات نزدیک
strenuous
strengthen someone's belief
strengthen
strength
streetwise
stress mark
stress out
stress test
stress-timed
stressed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان