[فعل]

to submerge

/səbˈmɜːrdʒ/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: submerged] [گذشته: submerged] [گذشته کامل: submerged]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 در آب فرو بردن غوطه‌ور ساختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: غرق کردن
  • 1.The whale submerged its huge body into the ocean.
    1. نهنگ بدن عظیم‌الجثه‌اش را درون آب اقیانوس فرو برد.

2 زیر آب رفتن در آب فرو رفتن

  • 1.The submarine submerged.
    1. زیردریایی زیر آب رفت.

3 پوشاندن مخفی کردن

  • 1.Doubts that had been submerged in her mind suddenly resurfaced.
    1. شک‌هایی که در ذهنش پنهان شده بود، ناگهان در ذهنش دوباره ظاهر شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان