[اسم]

surfing

/ˈsɜr.fɪŋ/
غیرقابل شمارش

1 موج‌سواری

معادل ها در دیکشنری فارسی: موج‌سواری
  • 1.Let's go surfing this afternoon.
    1. بیا این بعدازظهر به موج‌سواری برویم.

2 جستجو در اینترنت مدام شبکه را عوض کردن (تلویزیون)

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان