[اسم]

surgery

/ˈsɜr.dʒə.ri/
قابل شمارش
[جمع: surgeries]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جراحی

معادل ها در دیکشنری فارسی: جراحی عمل جراحی عمل
  • 1.heart surgery
    1. جراحی قلب
  • 2.His patient had surgery on his knee.
    2. بیمار او زانویش را جراحی کرده بود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان