Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جراحی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
surgery
/ˈsɜr.dʒə.ri/
قابل شمارش
[جمع: surgeries]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
جراحی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جراحی
عمل جراحی
عمل
1.heart surgery
1. جراحی قلب
2.His patient had surgery on his knee.
2. بیمار او زانویش را جراحی کرده بود.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
surgeon
surge
surfing
surfer
surfboarding
surgical
surgical gown
surgical operation
surinam cherry
surname
کلمات نزدیک
surgeon
surge
surfing the net
surfing competition
surfing
surgical
surly
surmise
surmount
surname
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان