[فعل]

to surmount

/sərˈmaʊnt/
فعل گذرا
[گذشته: surmounted] [گذشته: surmounted] [گذشته کامل: surmounted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 در بالای چیزی قرار گرفتن بر فراز چیزی بودن یا قرار داشتن

  • 1.The tomb was surmounted by a sculptured angel.
    1. بالای مقبره یک مجسمه فرشته قرار داشت.

2 غلبه کردن (بر مانع یا دشواری) فائق آمدن، از میان برداشتن (مانع)، پشت سر گذاشتن

  • 1.I realized I had to surmount the language barrier.
    1. من متوجه شدم که مجبورم بر مانع زبانی غلبه کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان