[فعل]

to sway

/sweɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: swayed] [گذشته: swayed] [گذشته کامل: swayed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تلوتلو خوردن به اهتزاز در آمدن، حرکت کردن به این سو و آن سو

  • 1.A drunk was standing in the middle of the street, swaying.
    1. یک فرد مست در وسط خیابان ایستاده بود و تلوتلو می‌خورد.
  • 2.The trees were swaying in the wind.
    2. درختان به خاطر باد به این سو و آن سو خم می‌شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان