[فعل]

to swat

/swɑːt/
فعل گذرا
[گذشته: swatted] [گذشته: swatted] [گذشته کامل: swatted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 با مگس‌کش یا کف دست زدن و کشتن

  • 1.I swatted a mosquito that had landed on my wrist.
    1. من پشه‌ای که روی مچ دستم نشسته‌بود را با مگس‌کش کشتم.

2 با ضربه تند زدن

  • 1.She swatted him over the head with a rolled-up magazine.
    1. او با یک مجله لوله‌شده (با حرکتی سریع) به سر او زد.
[اسم]

swat

/swɑːt/
قابل شمارش

3 ضربه تند ضربت

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان