[اسم]

swarm

/swɔrm/
قابل شمارش
[جمع: swarms]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گروه ازدحام، گله، فوج

معادل ها در دیکشنری فارسی: ازدحام
مترادف و متضاد crowd hive multitude throng
  • 1.As darkness approached, the swarms of children playing in the park dwindled to a handful.
    1. هنگامی که تاریکی فرا رسید، ازدحام بچه‌هایی که در پارک بازی می‌کردند، کاهش یافت.
a swarm of bees
ازدحام زنبورها [کندوی زنبور]
a swarm of flies
ازدحام مگس‌ها
[فعل]

to swarm

/swɔrm/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: swarmed] [گذشته: swarmed] [گذشته کامل: swarmed]

2 گروهی خارج شدن/وارد شدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: در هم لولیدن
disapproving
مترادف و متضاد crowd flock throng
  • 1.Our campus swarmed with new students in September.
    1. در ماه سپتامبر، محوطه دانشگاه پر از دانشجویان جدید بود.
  • 2.The mosquitoes swarmed out of the swamp.
    2. پشه‌ها فوج فوج [دسته جمعی] از باتلاق خارج شدند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان