Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . ناسزا گفتن
2 . قسم خوردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to swear
/sweər/
فعل ناگذر
[گذشته: swore]
[گذشته: swore]
[گذشته کامل: sworn]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ناسزا گفتن
فحش دادن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
دشنام دادن
فحش دادن
1.It was a real shock, the first time I heard my mother swear.
1. شوک بزرگی بود، وقتی اولین بار شنیدم مادرم ناسزا گفت.
to swear at somebody/something
به کسی/چیزی فحش دادن
When the taxi driver started to swear at him, he walked off.
وقتی راننده تاکسی شروع به فحش دادن او کرد، او گذاشت رفت.
2
قسم خوردن
سوگند خوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
وعده دادن
سوگند خوردن
عهد بستن
قسم خوردن
1.I don't know anything about what happened, I swear.
1. من هیچ چیزی راجع به اتفاقی که افتاد نمیدانم، قسم میخورم.
to swear something
سوگند انجام کاری را گرفتن
He swore revenge on the man who had killed his father.
او سوگند خورد از مردی که پدرش را کشته بود، انتقام بگیرد.
to swear that…
قسم خوردن که...
I swear that I’ll never leave you.
قسم میخورم که هرگز ترکت نکنم.
to swear to do something
به انجام کاری قسم خوردن
She made him swear not to tell anyone.
او مجبورش کرد قسم بخورد که به هیچکس نگوید.
to swear to somebody/on something (that)…
به کسی/چیزی قسم خوردن (که)
I swear to God I had nothing to do with it.
به خدا قسم (میخورم) من هیچ دخالتی در آن کار نداشتم.
to swear on something
به چیزی سوگند خوردن
In some countries, witnesses in court have to swear on the Bible.
در برخی دادگاهها، شاهدها باید به انجیل سوگند بخورند.
تصاویر
کلمات نزدیک
swaziland
sway
swathe
swat team
swat
swear by
swear up a blue streak
swear word
swearing
swearing-in
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان