[فعل]

to swear

/sweər/
فعل ناگذر
[گذشته: swore] [گذشته: swore] [گذشته کامل: sworn]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 ناسزا گفتن فحش دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: دشنام دادن فحش دادن
  • 1.It was a real shock, the first time I heard my mother swear.
    1. شوک بزرگی بود، وقتی اولین بار شنیدم مادرم ناسزا گفت.
to swear at somebody/something
به کسی/چیزی فحش دادن
  • When the taxi driver started to swear at him, he walked off.
    وقتی راننده تاکسی شروع به فحش دادن او کرد، او گذاشت رفت.

2 قسم خوردن سوگند خوردن

  • 1.I don't know anything about what happened, I swear.
    1. من هیچ چیزی راجع به اتفاقی که افتاد نمی‌دانم، قسم می‌خورم.
to swear something
سوگند انجام کاری را گرفتن
  • He swore revenge on the man who had killed his father.
    او سوگند خورد از مردی که پدرش را کشته بود، انتقام بگیرد.
to swear that…
قسم خوردن که...
  • I swear that I’ll never leave you.
    قسم می‌خورم که هرگز ترکت نکنم.
to swear to do something
به انجام کاری قسم خوردن
  • She made him swear not to tell anyone.
    او مجبورش کرد قسم بخورد که به هیچکس نگوید.
to swear to somebody/on something (that)…
به کسی/چیزی قسم خوردن (که)
  • I swear to God I had nothing to do with it.
    به خدا قسم (می‌خورم) من هیچ دخالتی در آن کار نداشتم.
to swear on something
به چیزی سوگند خوردن
  • In some countries, witnesses in court have to swear on the Bible.
    در برخی دادگاه‌ها، شاهدها باید به انجیل سوگند بخورند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان