[فعل]

to take in

/teɪk ɪn/
فعل گذرا
[گذشته: took in] [گذشته: took in] [گذشته کامل: taken in]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جذب کردن (از طریق تنفس و...)

  • 1.Fish take in oxygen through their gills.
    1. ماهی‌ها از طریق آب‌شش‌هایشان اکسیژن جذب می‌کنند.

2 فریب دادن گول زدن

مترادف و متضاد deceive
  • 1.Don't be taken in by his charm—he's ruthless.
    1. گول جذبه‌اش را نخور؛ او بی‌رحم است.
  • 2.She took me in completely with her story.
    2. او با داستانش کاملاً من را فریب داد.

3 (به کسی) جا و مکان دادن

  • 1.He was homeless, so we took him in.
    1. او بی‌خانمان بود، برای همین ما به او جا و مکان دادیم.
  • 2.Several families took in foreign students.
    2. چندین خانواده به دانشجوهای خارجی جا و مکان دادند.

4 بادقت نگاه کردن دیدن

  • 1.He took in every detail of her appearance.
    1. او تک‌تک جزئیات ظاهر او را بادقت نگاه کرد.
  • 2.She took in the scene at a glance.
    2. او با یک نگاه منظره را دید.

5 متوجه شدن به‌خاطر سپردن

  • 1.Halfway through the chapter I realized I hadn't taken anything in.
    1. در وسط فصل، متوجه شدم که هیچ چیز را نفهمیدم.

6 تنگ کردن (لباس)

  • 1.This dress needs to be taken in at the waist.
    1. این پیراهن باید کمرش تنگ شود.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان