Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . از کسی/چیزی خوش آمدن
2 . عادت کردن (به انجام کاری)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to take to
/teɪk tu/
فعل گذرا
[گذشته: took to]
[گذشته: took to]
[گذشته کامل: taken to]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
از کسی/چیزی خوش آمدن
1.For some reason I just didn't take to her.
1. به دلایلی اصلاً از او خوشم نیامد.
2.He hasn't taken to his new school.
2. او از مدرسه جدیدش خوشش نیامدهاست.
2
عادت کردن (به انجام کاری)
1.He's taken to staying out very late.
1. او عادت کردهاست شبها تا دیروقت بیرون بماند.
2.I've taken to waking up very early.
2. من عادت کردهام خیلی زود بیدار شوم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
take time by the forelock
take the stage
take the floor
take the cake
take stock of
take to heart
take to the woods
take up
takeaway
takeoff
کلمات نزدیک
take the words out of one's mouth
take the train
take the subway
take the spare tire out of the trunk.
take the mickey out of someone
take to one's heels
take to pieces
take tour
take turns
take up
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان