Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . لکهدار کردن
2 . لکهدار شدن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to tarnish
/ˈtɑːrnɪʃ/
فعل گذرا
[گذشته: tarnished]
[گذشته: tarnished]
[گذشته کامل: tarnished]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
لکهدار کردن
بیآبرو کردن
1.The affair could tarnish the reputation of the prime minister.
1. (این) رابطه میتوانست آبروی نخستوزیر را خدشهدار کند.
2
لکهدار شدن
کدر شدن
1.Silver tarnishes too easily.
1. نقره خیلی آسان لکهدار میشود.
تصاویر
کلمات نزدیک
tarn
tarmac
tariff
target market
target
tarnished
tarot
tarpaulin
tarragon
tarred
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان