[فعل]

to target

/ˈtɑrgət/
فعل گذرا
[گذشته: targeted] [گذشته: targeted] [گذشته کامل: targeted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 هدف گرفتن تمرکز داشتن بر، هدف قرار دادن

to target somebody/something
کسی/چیزی را هدف قرار دادن
  • The advert for the energy drink is targeted specifically at young people.
    تبلیغات این نوشیدنی انرژی‌زا مخصوصا جوانان را هدف گرفته است.
[اسم]

target

/ˈtɑrgət/
قابل شمارش

2 هدف

معادل ها در دیکشنری فارسی: آماج هدف
to set oneself a target
برای خود هدف قرار دادن [تعیین کردن]
  • If you want to lose weight, you have to set yourself a target.
    اگر می‌خواهید وزن کم کنید، باید هدفی برای خود قرار دهید.
target for somebody/something
هدف برای کسی/چیزی
  • Doors and windows are an easy target for burglars.
    درها و پنجره‌ها هدف آسانی برای دزدها هستند.
a military target
یک هدف نظامی
a terrorist target
یک هدف تروریستی

3 طرف حساب آماج

target of something
آماج/طرف حساب چیزی
  • 1. He's become the target of a lot of criticism recently.
    1. او اخیرا آماج انتقادات زیادی بوده است.
  • 2. The president was the main target of the senator's speech.
    2. رییس‌جمهور طرف حساب اصلی سخنرانی سناتور بود.

4 سیبل (هدف‌گیری)

to hit/miss the target
به سیبل هدف‌گیری زدن/نزدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان