[فعل]

to throw into

/θroʊ ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: threw into] [گذشته: threw into] [گذشته کامل: thrown into]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 خود را غرق در چیزی کردن خود را بیش‌ازحد مشغول چیزی کردن

to throw yourself/something into something
خود/چیزی را غرق چیزی کردن
  • 1. John's been throwing himself into his work to deal with his grief.
    1. "جان" خودش را غرق کارش کرده‌است تا با غمش کنار بیاید.
  • 2. She's thrown herself into this new job.
    2. او خودش را غرق کار جدیدش کرده‌است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان