Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . زمانسنج
2 . زماننگهدار (در مسابقات)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
timer
/ˈtaɪmər/
قابل شمارش
1
زمانسنج
تایمر
1.She set the timer on the oven for one hour.
1. او زمانسنج فر را برای یک ساعت تنظیم کرد.
2
زماننگهدار (در مسابقات)
1.He was the official timer for the race.
1. او زماننگهدار رسمی مسابقه بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
timepiece
timely
timeline
timeless
timekeeper
times
timescale
timeshare
timetable
timid
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان