Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بالا
2 . تاپ
3 . بالاترین و بهترین جایگاه
4 . درب
5 . فرفره
6 . فوقانی
7 . بهترین
8 . اصلی
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
top
/tɑːp/
قابل شمارش
[جمع: tops]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بالا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بالا
راس
رو
سر
فراز
فوق
افراز
مترادف و متضاد
high point
summit
upper part
base
bottom
on top of something
بالا/روی چیزی
There were cherries on top of the cake.
در بالای آن کیک، (چندتا) گیلاس قرار داشت.
the top of something
بالای چیزی
We reached the top of the mountain in just under 6 hours.
در کمتر از 6 ساعت به بالای کوه رسیدیم.
at the top of something
بالای چیزی
She was standing at the top of the stairs.
او بالای پلهها ایستاده بود.
2
تاپ
بلوز بالاتنه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تاپ
1.I need a top to go with this skirt.
1. من به تاپی نیاز دارم که به این دامن بیاید.
2.She wore a pink skirt with a top.
2. او یک دامن صورتی با تاپ پوشید.
3
بالاترین و بهترین جایگاه
مترادف و متضاد
highest level
1.I would not have gone into boxing if I didn't think I could reach the top.
1. به بوکس نمیرفتم اگر فکر نمیکردم که میتوانم به بالاترین و بهترین جایگاه برسم.
to be at the top of something
در بالاترین و بهترین جایگاه ... بودن
He is at the top of his profession.
او در بالاترین و بهترین جایگاه شغلی خود است.
4
درب
معادل ها در دیکشنری فارسی:
در
درب
کلاهک
مترادف و متضاد
cap
lid
the top of something
درب چیزی
1. We used to collect milk bottle tops for charity.
1. او دربهای بطری شیر را برای خیریه جمع میکرد.
2. Where's the top of this jar?
2. درب این شیشه کجاست؟
5
فرفره
معادل ها در دیکشنری فارسی:
فرفره
مترادف و متضاد
spinning top
1.She managed to make a big red top.
1. او توانست یک فرفره بزرگ قرمز بسازد.
2.She was so confused—her mind was spinning like a top.
2. او خیلی گیج شده بود؛ مغزش داشت مانند یک فرفره میچرخید.
[صفت]
top
/tɑːp/
غیرقابل مقایسه
6
فوقانی
بالاترین
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تارک
مترادف و متضاد
highest
uppermost
bottom
lowest
top floor/part
طبقه فوقانی [بالاترین طبقه]
1. She kept her passport in the top drawer.
1. او پاسپورتش را در طبقه فوقانی کشو نگهداری کرد.
2. The offices are on the top floor of the building.
2. دفاتر در طبقه فوقانی ساختمان قرار دارند.
7
بهترین
عالی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تاپ
مترادف و متضاد
foremost
greatest
top universities/jobs/athletes
بهترین دانشگاهها/مشاغل/ورزشکاران
1. He's one of the country's top athletes.
1. او یکی از بهترین ورزشکاران کشور است.
2. She got the top job.
2. او آن شغل عالی را به دست آورد.
8
اصلی
مهمترین
مترادف و متضاد
chief
main
principal
1.What is your top problem?
1. مشکل اصلی شما چیست؟
2.Who won the top prize?
2. چه کسی جایزه اصلی را به دست آورد؟
تصاویر
کلمات نزدیک
toothpick
toothpaste
toothless
toothbrush
toothache
top banana
top brass
top dog
top floor
top forty
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان