[صفت]

topsy-turvy

/ˌtɑːpsi ˈtɜːrvi/
غیرقابل مقایسه

1 وارونه سروته

  • 1.The fairground ride turned riders topsy-turvy.
    1. آن دستگاه در شهربازی آدم‌هایی که سوار بودند را سروته می‌کرد.

2 سردرگم گیج، مغشوش، آشفته

informal
  • 1.Everything's topsy-turvy in my life at the moment.
    1. همه چیز در حال حاضر در زندگی من آشفته است.

3 نامرتب

informal
  • 1.He left his room all topsy-turvy.
    1. او اتاقش را نامرتب رها کرد.
[اسم]

topsy-turvy

/ˌtɑːpsi ˈtɜːrvi/
قابل شمارش

4 آشفتگی کامل سردرگمی کامل

تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان