[اسم]

torch

/tɔːrtʃ/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مشعل

معادل ها در دیکشنری فارسی: مشعل
  • 1.the Olympic torch
    1. مشعل المپیک

2 چراغ‌قوه

مترادف و متضاد flashlight
  • 1.Shine the torch on the lock while I try to get the key in.
    1. وقتی من دارم سعی می‌کنم کلید را وارد قفل کنم، چراق‌قوه را روشن کن و نورش را رویش بینداز.
[فعل]

to torch

/tɔːrtʃ/
فعل گذرا
[گذشته: torched] [گذشته: torched] [گذشته کامل: torched]

3 آتش زدن به آتش کشیدن

معادل ها در دیکشنری فارسی: به آتش کشیدن آتش زدن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان