Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . آزار
2 . آزار دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
torment
/ˈtɔrˌmɛnt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
آزار
شکنجه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آزار
اذیت
جفا
زجر
عذاب
عقوبت
formal
مترادف و متضاد
agony
anguish
distress
torture
joy
pleasure
1.She suffered years of mental torment after her son's death.
1. او سالها بعد از مرگ پسرش از آزار روحی رنج برد.
2.The illustrations in our history text show the torments suffered by the victims of the French Revolution.
2. تصاویر کتاب تاریخ ما شکنجههایی را که قربانیان انقلاب فرانسه کشیده بودند نشان میدهد.
[فعل]
to torment
/ˈtɔrˌmɛnt/
فعل گذرا
[گذشته: tormented]
[گذشته: tormented]
[گذشته کامل: tormented]
صرف فعل
2
آزار دادن
شکنجه کردن، اذیت کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آزار دادن
آزار رساندن
اذیت کردن
زجر دادن
عذاب دادن
formal
مترادف و متضاد
plague
torture
1.He was tormented by feelings of insecurity.
1. او توسط احساس ناامنی آزار میدید.
2.She tormented her little brother by taking his favorite toy.
2. او با گرفتن اسباب بازی مورد علاقه برادر کوچکش او را اذیت کرد.
تصاویر
کلمات نزدیک
torero
torchlight
torch-bearer
torch song
torch
tormentor
torn
tornado
toronto
torpedo
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان