Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سخت
2 . سفت
3 . محکم
4 . قوی
5 . سختگیر
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[صفت]
tough
/tʌf/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: tougher]
[حالت عالی: toughest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سخت
دشوار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مشکل
مترادف و متضاد
difficult
hard
soft
a tough time/decision
اوقات سخت
He's had a tough time at work recently.
او اخیراً اوقات سختی را در سر کار داشتهاست.
it’s tough doing something
انجام کاری سخت/دشوار بودن
It’s tough being married to a cop.
زن/شوهر یک افسر پلیس بودن سخت است.
a tough winter
زمستانی سخت
2
سفت
سفت و سخت
مترادف و متضاد
tender
1.This steak is very tough.
1. این استیک خیلی سفت است.
3
محکم
بادوام
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بادوام
دندانشکن
a tough pair of boots
یک جفت چکمه بادوام
4
قوی
سرسخت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
قلدر
قوی
مترادف و متضاد
strong
to be tough to do something
قوی [سرسخت] بودن برای انجام کاری
1. You have to be tough to be successful in politics.
1. باید سرسخت باشی تا در سیاست موفق شوی.
2. You need to be tough to go climbing in winter.
2. باید قوی باشی که زمستان به کوهنوردی بروی.
5
سختگیر
خشن
مترادف و متضاد
firm
strict
soft
to be tough on somebody/something
نسبت به کسی/چیزی سختگیر بودن
He's very tough on his children.
او خیلی نسبت به بچههایش سختگیر است.
to be tough with somebody/something
با کسی/چیزی سختگیر بودن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
touchscreen
touching
touch up
touch on
touch down
tough luck
toupe
toupee
tour
tour guide
کلمات نزدیک
touchy
touchstone
touchscreen
touchpad
touchline
tough competition
tough cookie
tough decision
tough meat
toughen
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان