[صفت]

tough

/tʌf/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: tougher] [حالت عالی: toughest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سخت دشوار

معادل ها در دیکشنری فارسی: مشکل
مترادف و متضاد difficult hard soft
a tough time/decision
اوقات سخت
  • He's had a tough time at work recently.
    او اخیراً اوقات سختی را در سر کار داشته‌است.
it’s tough doing something
انجام کاری سخت/دشوار بودن
  • It’s tough being married to a cop.
    زن/شوهر یک افسر پلیس بودن سخت است.
a tough winter
زمستانی سخت

2 سفت سفت و سخت

مترادف و متضاد tender
  • 1.This steak is very tough.
    1. این استیک خیلی سفت است.

3 محکم بادوام

معادل ها در دیکشنری فارسی: بادوام دندان‌شکن
a tough pair of boots
یک جفت چکمه بادوام

4 قوی سرسخت

معادل ها در دیکشنری فارسی: قلدر قوی
مترادف و متضاد strong
to be tough to do something
قوی [سرسخت] بودن برای انجام کاری
  • 1. You have to be tough to be successful in politics.
    1. باید سرسخت باشی تا در سیاست موفق شوی.
  • 2. You need to be tough to go climbing in winter.
    2. باید قوی باشی که زمستان به کوهنوردی بروی.

5 سخت‌گیر خشن

مترادف و متضاد firm strict soft
to be tough on somebody/something
نسبت به کسی/چیزی سخت‌گیر بودن
  • He's very tough on his children.
    او خیلی نسبت به بچه‌هایش سخت‌گیر است.
to be tough with somebody/something
با کسی/چیزی سخت‌گیر بودن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان