[فعل]

to trap

/træp/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: trapped] [گذشته: trapped] [گذشته کامل: trapped]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گیر انداختن به دام انداختن، گیر افتادن

مترادف و متضاد capture catch seize
to trap somebody/something
کسی/چیزی را گیر انداختن
  • I was trapped into paying for the meal.
    من گیر افتادم و مجبور شدم پول غذا را بدهم.
[اسم]

trap

/træp/
قابل شمارش

2 تله (حیوانات) دام

معادل ها در دیکشنری فارسی: تله دام
to set/lay a trap
تله گذاشتن
  • The only way to catch mice is to set a trap.
    تنها راه گرفتن موش‌ها تله گذاشتن است.
to fall/walk/step into a trap
به تله افتادن/قدم گذاشتن/پا گذاشتن
  • He stepped into a bear trap covered in snow.
    او روی تله خرسی که پوشیده از برف بود پا گذاشت.
to get caught in a trap
در تله افتادن
  • The fox's foot got caught in a trap.
    پای روباه در تله‌ای افتاد.

3 دام (مجازی) حیله، نیرنگ

to set/lay a trap for somebody
برای کسی دام گذاشتن/پهن کردن
  • She had set a trap for him and he had walked straight into it.
    او برایش دام گذاشته بود و او به داخلش افتاد.
to fall/walk into a trap
به دام افتادن
  • Mr Smith has walked into a trap laid by the Tories.
    آقای "اسمیت" به دامی که توسط "توریز" پهن شده بود افتاد.

4 مخمصه وضعیت ناخوشایند

debt/unemployment/wedding ... trap
مخمصه بدهی/بیکاری/ازدواج و...

5 زانویی (لوله‌کشی)

معادل ها در دیکشنری فارسی: شترگلو
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان