Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . حملونقل
2 . وسایل نقلیه
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
transportation
/ˌtrænspərˈteɪʃən/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حملونقل
جابهجایی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باربری
ترابری
حمل
حمل و نقل
مسافربری
مترادف و متضاد
transport
1.the transportation of passengers to and from the airport
1. جابهجایی مسافران از (فرودگاه) و به فرودگاه
2
وسایل نقلیه
مترادف و متضاد
means of transport
vehicle
1.I usually take public transportation to work.
1. من معمولا با وسایل نقلیه عمومی به سر کار میروم.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
transportable
transport
transplant
transparent
transnational
transportation system
transporter
transubstantiate
transverse flute
trap
کلمات نزدیک
transport
transplant
transpire
transparent
transparency
transpose
transubstantiation
transverse
transvestite
trap
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان