[فعل]

to transpose

/tɹænspˈoʊz/
فعل گذرا
[گذشته: transposed] [گذشته: transposed] [گذشته کامل: transposed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 جابجا کردن تبادل کردن، مبادله کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: پس و پیش کردن
formal
مترادف و متضاد reverse
  • 1.Two letters were accidentally transposed and ‘gun’ got printed as ‘gnu’.
    1. دو حرف به صورت تصادفی جا به جا شدند و واژه "gun" به صورت "gnu" نوشته شد.

2 ترانهادن

3 تغییر مکان دادن انتقال دادن

مترادف و متضاد transfer
  • 1.The director transposes Shakespeare's play from 16th century Venice to present-day England.
    1. کارگردان (مکان وقوع) نمایشنامه شکسپیر را از ونیز قرن شانزدهم به انگلستان امروزی انتقال می‌دهد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان