Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . جابجا کردن
2 . ترانهادن
3 . تغییر مکان دادن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to transpose
/tɹænspˈoʊz/
فعل گذرا
[گذشته: transposed]
[گذشته: transposed]
[گذشته کامل: transposed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
جابجا کردن
تبادل کردن، مبادله کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پس و پیش کردن
formal
مترادف و متضاد
reverse
1.Two letters were accidentally transposed and ‘gun’ got printed as ‘gnu’.
1. دو حرف به صورت تصادفی جا به جا شدند و واژه "gun" به صورت "gnu" نوشته شد.
2
ترانهادن
3
تغییر مکان دادن
انتقال دادن
مترادف و متضاد
transfer
1.The director transposes Shakespeare's play from 16th century Venice to present-day England.
1. کارگردان (مکان وقوع) نمایشنامه شکسپیر را از ونیز قرن شانزدهم به انگلستان امروزی انتقال میدهد.
تصاویر
کلمات نزدیک
transportation
transport
transplant
transpire
transparent
transubstantiation
transverse
transvestite
trap
trapdoor
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان