[فعل]

to transplant

/trænsˈplænt/
فعل گذرا
[گذشته: transplanted] [گذشته: transplanted] [گذشته کامل: transplanted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پیوند زدن

  • 1.Patients often reject transplanted organs.
    1. بیماران اغلب عضوهای پیوند‌شده را پس می‌زنند.
  • 2.Surgeons have successfully transplanted a liver into a four-year-old boy.
    2. جراحان با موفقیت کبدی را به پسر چهارساله‌ای پیوند زدند.

2 در جای دیگر کاشتن (گیاه) منتقل کردن (گیاه)

معادل ها در دیکشنری فارسی: نشا کردن
[اسم]

transplant

/trænsˈplænt/
قابل شمارش

3 پیوند عضو

  • 1.a shortage of suitable kidneys for transplant
    1. کمبود کلیه‌های مناسب برای اهدا
  • 2.to have a heart transplant
    2. عمل پیوند قلب داشتن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان