[فعل]

to tremble

/ˈtrem.bl/
فعل ناگذر
[گذشته: trembled] [گذشته: trembled] [گذشته کامل: trembled]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 لرزیدن (از سرما، ترس و...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: لرزیدن
  • 1.His voice started to tremble and I thought he was going to cry.
    1. صدای او شروع به لرزیدن کرد و من فکر کردم او داشت گریه می‌کرد.
  • 2.When he came out of the water, he was trembling with cold.
    2. وقتی او از آب بیرون آمد، داشت از سرما می‌لرزید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان