Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سفر
2 . پشت پا خوردن
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
trip
/trɪp/
قابل شمارش
[جمع: trips]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
سفر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سفر
مسافرت
مترادف و متضاد
drive
excursion
outing
1.She's away on a business trip and won't be back until next week.
1. او به سفری کاری رفته است و تا هفته بعد باز نخواهد گشت.
2.We did a day trip to Paris.
2. برای سفری یک روزه به پاریس رفتیم.
to go on a trip to someplace
به جایی سفر رفتن
We went on a trip to the mountains.
ما به سفری به کوهستان رفتیم.
a business/school/shopping trip
سفر کاری/مدرسه/خرید
to take a trip someplace
به جایی سفر رفتن
They took a trip down the river.
آنها به سفری به لب رودخانه رفتند.
to make a trip
سفر کردن
We had to make several trips to bring all the equipment over.
ما مجبور شدیم چندین بار سفر کنیم تا همه تجهیزات را بیاوریم.
[فعل]
to trip
/trɪp/
فعل ناگذر
[گذشته: tripped]
[گذشته: tripped]
[گذشته کامل: tripped]
صرف فعل
2
پشت پا خوردن
سکندری خوردن، زمین خوردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
سکندری خوردن
to trip over/on/up something
روی چیزی سکندری خوردن
1. Careful you don't trip over the cat!
1. مراقب باش روی آن گربه سکندری نخوری!
2. He tripped on a stone and hurt his ankle.
2. او به خاطر سنگی پشت پا خورد و مچ پایش آسیب دید.
تصاویر
کلمات نزدیک
trio
trinket
trinity
trinidad and tobago
trimmings
trip over
trip up
tripartite
tripe
triple
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان