Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . غذای منجمد
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[اسم]
TV dinner
/ˌtiː viː ˈdɪnər/
قابل شمارش
1
غذای منجمد
غذای آماده، خوراک پخته و یخ زده
1.After work, I would come home to my lonely apartment and pop a TV dinner in the microwave.
1. بعد از کار، به آپارتمان تنهایم برمی گردم و غذای منجمدی را در مایکروویو می گذارم.
تصاویر
کلمات نزدیک
tv
tuxedo
tuvalu
tutorial
tutor
tv occupies most of my free time.
tv screen
twang
tweak
tweed
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان