[فعل]

to unbutton

/ˌʌnˈbʌtn/
فعل گذرا
[گذشته: unbuttoned] [گذشته: unbuttoned] [گذشته کامل: unbuttoned]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دکمه‌های (لباس) را باز کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تکمه باز کردن
مترادف و متضاد button button up
  • 1.He unbuttoned his shirt.
    1. او دکمه‌های پیراهنش را باز کرد.

2 آسودن تمدد اعصاب کردن

informal
مترادف و متضاد relax
  • 1.Unbutton a little, Molly.
    1. کمی بیاسای، "مالی".
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان