[فعل]

to undertake

/ˌʌndərˈteɪk/
فعل گذرا
[گذشته: undertook] [گذشته: undertook] [گذشته کامل: undertaken]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 بر عهده گرفتن عهده‌دار شدن، قبول کردن، تقبل کردن، انجام دادن

  • 1.Students are required to undertake simple experiments.
    1. دانش‌آموزان موظف هستند آزمایش‌های ساده را بر عهده بگیرند.

2 تعهد کردن متعهد شدن، پیمان بستن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تعهد کردن
  • 1.He undertook to finish the job by Friday.
    1. او متعهد شد که کار را تا جمعه تمام کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان