Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . سرنگون کردن
2 . انداختن (از اسب یا دوچرخه)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to unseat
/ˌʌnˈsiːt/
فعل گذرا
[گذشته: unseated]
[گذشته: unseated]
[گذشته کامل: unseated]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
سرنگون کردن
برانداختن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خلع کردن
سرنگون کردن
1.It is still not clear who was behind Sunday's attempt to unseat the President.
1. هنوز مشخص نیست چه کسی پشت تلاش روز یکشنبه برای برانداختن رئیسجمهور بود.
2
انداختن (از اسب یا دوچرخه)
زمین زدن
1.The horse unseated its rider at the first fence.
1. اسب، سوارش را سر مانع اول انداخت.
تصاویر
کلمات نزدیک
unseasonably warm
unseasonably cool
unsealed
unscrupulous
unscrew
unseeded
unseemly
unseen
unselfish
unsentimental
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان