[فعل]

to unseat

/ˌʌnˈsiːt/
فعل گذرا
[گذشته: unseated] [گذشته: unseated] [گذشته کامل: unseated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرنگون کردن برانداختن

معادل ها در دیکشنری فارسی: خلع کردن سرنگون کردن
  • 1.It is still not clear who was behind Sunday's attempt to unseat the President.
    1. هنوز مشخص نیست چه کسی پشت تلاش روز یکشنبه برای برانداختن رئیس‌جمهور بود.

2 انداختن (از اسب یا دوچرخه) زمین زدن

  • 1.The horse unseated its rider at the first fence.
    1. اسب، سوارش را سر مانع اول انداخت.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان