Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . بالا
2 . بیدار
3 . بالا
4 . زیاد
5 . نزدیک
6 . به (جایی)
7 . شمال
8 . جدا
9 . همه
10 . [نشانه جمع کردن، یکپارچگی]
11 . تمام
12 . پرشور و نشاط
13 . بالا
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[حرف اضافه]
up
/ʌp/
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بالا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بالا
مترادف و متضاد
down
to climb up/run up the stairs/steps...
از پلهها بالا رفتن/دویدن
1. He ran up the steps.
1. او از پلهها بالا دوید.
2. She climbed up the flight of steps.
2. او از پلهها بالا رفت.
up someplace
بالای جایی
The village is further up the valley.
روستا بسیار بالاتر از دره است.
up the road
بالای [سر] خیابان
We live just up the road, past the post office.
ما درست سر خیابان زندگی میکنیم، بعد از اداره پست.
[قید]
up
/ʌp/
غیرقابل مقایسه
2
بیدار
to stay up
بیدار ماندن
I stayed up all night finishing this report.
کل شب را برای تمام کردن این گزارش بیدار ماندم.
3
بالا
به سمت بالا
to jump up
بالا پریدن
He jumped up from his chair.
او از صندلیاش (بلند شد) و بالا پرید.
up someplace
بالای مکانی
They live up in the mountains.
آنها بالای کوه زندگی میکنند.
up on the wall
(بالا) به دیوار
I pinned the notice up on the wall.
من اطلاعیه را به دیوار زدم.
face up
رو به بالا
Lay the cards face up on the table.
کارتها را رو به بالا روی میز قرار بده.
hair up
موی بالا(ی) سر جمع شده
You look nice with your hair up.
با موی بالا(ی) سر جمع شده خوشگل شدهای.
4
زیاد
بالا
to turn something up
چیزی را زیاد کردن
She turned the volume up.
او صدا را زیاد کرد.
something goes up
چیزی بالا رفتن
Prices are still going up.
قیمتها هنوز دارند بالا میروند.
something gets up
چیزی زیاد شدن
The wind is getting up.
(وزش) باد دارد زیاد میشود.
5
نزدیک
به سمت
something drives/walks up
چیزی نزدیک شدن
A car drove up and he got in.
یک ماشین نزدیک شد و او سوارش شد.
to go up to something/somebody
به سمت چیزی/کسی رفتن
She went straight up to the door and knocked loudly.
او یکراست به سمت در رفت و بلند در زد.
6
به (جایی)
در (جایی)
up to someplace
به جایی
We're going up to New York for the day.
ما برای امروز به نیویورک میرویم.
up at someplace
در جایی
His son's up at Oxford.
پسرش در آکسفورد است.
7
شمال
up north
شمال
They've moved up north.
آنها به شمال نقل مکان کردند.
8
جدا
to tear something up
چیزی را پاره کردن [تکه تکه جدا کردن]
She tore the paper up.
او کاغذ را تکه تکه کرد.
to have the road up
(آسفالتهای) خیابان را جدا کردن
They've had the road up to lay some pipes.
آنها آسفالت خیابان را جدا کردهاند [کندهاند] تا چند لوله جا بگذارند.
to divide something up
چیزی را تقسیم کردن
How shall we divide up the work?
کار را چطور باید تقسیم کنیم؟
9
همه
تمام، کامل
to eat something up
تمام چیزی را خوردن
We ate all the food up.
ما تمام غذا را خوردیم.
to dry up
کامل خشک شدن
The stream has dried up.
نهر کامل خشک شده است.
10
[نشانه جمع کردن، یکپارچگی]
to gather something up
چیزی را جمع کردن
She gathered up her belongings.
او وسایلش را جمع کرد.
to set something up
چیزی گرد هم آوردن
The government agreed to set up a committee of inquiry.
دولت موافقت کرد که یک کمیته پژوهش گرد هم آورد.
11
تمام
جمع
time's up
وقت تمام است
Time's up. Stop writing and hand in your papers.
وقت تمام است. دست از نوشتن بردارید و برگههایتان را تحویل بدهید.
[صفت]
up
/ʌp/
غیرقابل مقایسه
12
پرشور و نشاط
پرهیجان، شاد
informal
to be/feel up
شاد بودن/احساس شادی کردن
The mood here is resolutely up.
حس و حال اینجا قطعا شاد است.
13
بالا
به سمت بالا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بالا
an up stroke
ضربه به بالا
the up escalator
پله برقی به سمت بالا
تصاویر
کلمات نزدیک
unzip
unwritten
unwrap
unworthy
unworkable
up and down
up and running
up for
up front
up in arms
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان