[صفت]

unworthy

/ʌnˈwɜːrði/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: unworthier] [حالت عالی: unworthiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نالایق نامستحق

مترادف و متضاد worthy
  • 1.He felt unworthy of being married to such an attractive woman.
    1. او از اینکه همسر چنین زن جذابی بود، احساس نالایق بودن کرد.

2 نامناسب ناشایست

مترادف و متضاد unbefitting
  • 1.Such opinions are unworthy of educated people.
    1. چنین نظراتی برای افراد تحصیل‌کرده نامناسب است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان