[فعل]

to upbraid

/ˈʌpˌbreɪd/
فعل گذرا
[گذشته: upbraided] [گذشته: upbraided] [گذشته کامل: upbraided]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 سرزنش کردن ملامت کردن، انتقاد کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: بازخواست کردن مواخذه کردن
مترادف و متضاد criticize rebuke reprimand scold
  • 1.The last thing Lindsay wanted was for Lisa to upbraid her again.
    1. آخرین چیزی که "لیندزی" می خواست آن بود که "لیزا" دوباره او را سرزنش کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان