[فعل]

to uproot

/ˌʌpˈruːt/
فعل گذرا
[گذشته: uprooted] [گذشته: uprooted] [گذشته کامل: uprooted]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از ریشه کندن از ریشه درآوردن

  • 1.The storm uprooted a number of large trees.
    1. توفان تعدادی از درخت‌های تنومند را از ریشه درآورده بود.

2 ریشه‌کن کردن نابود کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: ریشه‌کن کردن

3 وادار به نقل مکان کردن به اجبار نقل مکان کردن

  • 1.We decided to uproot and head for Scotland.
    1. ما تصمیم گرفتیم (به اجبار) نقل مکان کنیم و به سمت اسکاتلند برویم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان