[صفت]

vegetarian

/ˌvedʒ.əˈter.iː.ən/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 گیاهخوار (مرتبط با سبزی خواری)

معادل ها در دیکشنری فارسی: گیاه‌خوار
  • 1.He decided in college to go vegetarian.
    1. او در کالج تصمیم گرفت که گیاهخوار شود.
  • 2.vegetarian food
    2. غذای گیاهخواری [غذای بدون گوشت]
[اسم]

vegetarian

/ˌvedʒ.əˈter.iː.ən/
قابل شمارش

2 گیاه‌خوار

معادل ها در دیکشنری فارسی: گیاه‌خوار
  • 1.All her children are vegetarian .
    1. همه بچه‌های او گیاه‌خوار هستند.
  • 2.We feel a lot better since we became vegetarians.
    2. از زمانی که گیاه‌خوار شدیم، حس خیلی بهتری داریم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان