[اسم]

wad

/wɑd/
قابل شمارش
[جمع: wads]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 توده کوچک دسته (اسکناس)، گلوله، مچاله

مترادف و متضاد bit chunk lump
  • 1.He pulled a wad of dollar bills out of his pocket.
    1. او اسکناس دلار مچاله‌ای را از جیبش درآورد.
  • 2.To decrease the effects of the pressure, the diver put wads of cotton in his ears.
    2. برای کاهش اثرات فشار، غواص توده های کوچکی از پنبه به درون گوش هایش گذاشت.
[فعل]

to wad

/wɑd/
فعل گذرا
[گذشته: wadded] [گذشته: wadded] [گذشته کامل: wadded]

2 فشردن

مترادف و متضاد pack stuff wrap
  • 1.Because the automatic firing mechanism was defective, the hunter had to wad the powder into the gun by hand.
    1. چون ساز و کار شلیک خودکار خراب بود، شکارچی باید باروت را با دست به درون تفنگ می فشرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان