[اسم]

weight

/weɪt/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 وزن سنگینی

معادل ها در دیکشنری فارسی: ثقل وزن سنگینی بار
مترادف و متضاد heaviness mass
  • 1.He's about average height and weight.
    1. او تقریبا وزن و قد متوسطی دارد.
  • 2.The shelf collapsed under the weight of the books.
    2. قفسه زیر وزن کتاب‌ها فرو ریخت.
in weight
وزن داشتن
  • It is about 76 kilos in weight.
    این حدودا 76 کیلو وزن دارد.
to put on/gain weight
وزن اضافه کردن
  • 1. Doug has gained a lot of weight recently.
    1. "داگ" اخیرا خیلی وزن اضافه کرده است.
  • 2. He had put on weight since she last saw him.
    2. او از آخرین باری که او را دید وزن اضافه کرده بود.
to lose/shed weight
وزن کم کردن
  • 1. I need to lose a little weight.
    1. من نیاز دارم کمی وزن کم کنم.
  • 2. She lost a lot of weight when she was ill.
    2. او وقتی بیمار بود خیلی وزن کم کرد.
to watch one's weight
مراقب وزن خود بودن
  • He has to watch his weight because he has a heart condition.
    او باید مراقب وزن خود باشد، چون بیماری قلبی دارد.
to get/keep one's weight down
وزن خود را پایین نگه داشتن
  • How can I keep my weight down?
    من چطور می‌توانم وزنم را پایین نگه دارم؟

2 وزنه بار

معادل ها در دیکشنری فارسی: وزنه
مترادف و متضاد load millstone
to lift weights
بار سنگین/وزنه بلند کردن
  • 1. She lifts weights as part of her training.
    1. او به‌عنوان بخشی از تمرینش، وزنه بلند می‌کند [می‌زند].
  • 2. Try not to lift heavy weights.
    2. سعی کن بار سنگین بلند نکنی.
[عبارات مرتبط]
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان