مترادف و متضاد
accurately
competently
excellently
nicely
skilfully
badly
poorly
to do well
عملکرد خوبی داشتن/بهخوبی عمل کردن
He's doing very well at school.
او در مدرسه عملکرد خیلی خوبی دارد.
to go well
بهخوبی پیش رفتن
His campaign was not going well.
پویش او بهخوبی پیش نمیرفت.
to speak well of somebody/something
بهخوبی از کسی/چیزی یاد کردن [صحبت کردن]
People spoke well of him.
مردم بهخوبی از او یاد میکردند.
to take something well
خوب با چیزی کنار آمدن/بهخوبی چیزی را پذیرفتن
She took it very well, all things considered.
با در نظر گرفتن همه چیز، او خیلی خوب با موضوع کنار آمد.
Well done!
آفرین!
کاربرد قید well به معنای بهخوبی
قید well به معنای "بهخوبی" و "خوب" است. زمانی از این قید استفاده میکنیم که بخواهیم کیفیت کار و یا عملی و درست بودن و یا قابل قبول بودن نحوه انجام کاری را نشان دهیم. به مثالهای زیر توجه کنید:
".The kids all behaved well" (کودکان همگی بهخوبی [خوب] رفتار کردند.)
".I thought the team played well" (به نظرم تیم خوب بازی کرد.)
2
خیلی
بیشتر
مترادف و متضاد
very
1.The castle is well worth a visit.
1.
این قلعه خیلی ارزش یک بازدید را دارد.
well over/well above
خیلی بیشتر/بالاتر
1.
It cost well over $100.
1.
این خیلی بیشتر از 100 دلار قیمت دارد.
2.
The results are well above what we expected.
2.
نتایج خیلی بالاتر از چیزی هستند که انتظار داشتیم.
3
کاملا
کامل
مترادف و متضاد
completely
thoroughly
to be well prepared
کاملا آماده بودن
The surface must be well prepared before you start to paint.
سطح باید کاملا آماده باشد، قبل از اینکه بخواهی نقاشیکردن [رنگکاری] را شروع کنی.
to be well able to do something
کاملا توانایی انجام کاری را داشتن
He's well able to take care of himself.
او کاملا توانایی مراقبت کردن از خودش را دارد.
to mix well
کامل [خوب] مخلوط کردن
Add the lemon juice and mix well.
آب لیمو را اضافه و کاملا مخلوط کنید.
4
بهراحتی
بهآسانی
مترادف و متضاد
easily
can/could well
بهراحتی توانستن
She could well afford to pay for it herself.
او بهراحتی میتوانست خودش هزینه آن را پرداخت کند.
مترادف و متضاد
great
healthy
strong
sick
unhealthy
weak
to feel well
خوب بودن
I don't feel very well.
حالم خیلی خوب نیست.
to be well
سلامت بودن [بیمار نبودن]
He hasn't been too well lately.
او اخیرا خیلی سلامت نبوده است [مریض بوده است].
Get well soon!
بهزودی خوب شوی!
I'm sorry you're ill, I hope you get well soon.
متاسفم که مریض هستی، امیدوارم بهزودی خوب بشوی.
to look well
سالم [سلامت] به نظر رسیدن
When she came home from school she really didn't look well.
وقتی او از مدرسه به خانه آمد، خیلی سالم به نظر نمیرسید [مریض به نظر میرسید].
کاربرد صفت well به معنای سالم
معادل صفت well در فارسی "سالم"، "خوب"، "سلامت" یا "تندرست" است. این صفت به وضعیت جسمانی یک فرد اشاره دارد که هم میتواند در جمله مثبت و هم منفی بهکار رود. برای مثال:
".He hasn't been too well lately (او اخیرا خیلی سلامت نبوده است.)
".He is very well" (او خیلی تندرست است.)
به این نکته توجه کنید که شکل عالی و تفضیلی این صفت بیقاعده است.
6
خوب
درست، منطقی
مترادف و متضاد
fine
satisfactory
sensible
to be well
خوب بودن
1.
It would be just as well to call and say we might be late.
1.
خوب است که تماس بگیریم و بگوییم ممکن است دیر کنیم.
2.Well, after that we went camping in the mountains.
2.
خب، پس از آن برای اردو [کمپینگ] به کوهستان رفتیم.
3.Well, what shall we do now?
3.
خب، حالا چه کار کنیم؟
کاربرد حرف ندای well به معنای خب
معادل حرف ندای well در فارسی "خب" است. بهطور کلی "حرف ندا" بیانگر حالتی از تعجب، خشم و یا آسودگی و... است. مثال:
".Well, well—I would never have guessed it" (خب، خب - من هرگز آن را حدس نمیزدم.)