[قید]

well

/wel/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 به‌خوبی خوب

معادل ها در دیکشنری فارسی: بخوبی بدرستی خوب
مترادف و متضاد accurately competently excellently nicely skilfully badly poorly
to do well
عملکرد خوبی داشتن/به‌خوبی عمل کردن
  • He's doing very well at school.
    او در مدرسه عملکرد خیلی خوبی دارد.
to go well
به‌خوبی پیش رفتن
  • His campaign was not going well.
    پویش او به‌خوبی پیش نمی‌رفت.
to speak well of somebody/something
به‌خوبی از کسی/چیزی یاد کردن [صحبت کردن]
  • People spoke well of him.
    مردم به‌خوبی از او یاد می‌کردند.
to take something well
خوب با چیزی کنار آمدن/به‌خوبی چیزی را پذیرفتن
  • She took it very well, all things considered.
    با در نظر گرفتن همه چیز، او خیلی خوب با موضوع کنار آمد.
Well done!
آفرین!
کاربرد قید well به معنای به‌خوبی
قید well به معنای "به‌خوبی" و "خوب" است. زمانی از این قید استفاده می‌کنیم که بخواهیم کیفیت کار و یا عملی و درست بودن و یا قابل قبول بودن نحوه انجام کاری را نشان دهیم. به مثال‌های زیر توجه کنید:
".The kids all behaved well" (کودکان همگی به‌خوبی [خوب] رفتار کردند.)
".I thought the team played well" (به نظرم تیم خوب بازی کرد.)

2 خیلی بیشتر

مترادف و متضاد very
  • 1.The castle is well worth a visit.
    1. این قلعه خیلی ارزش یک بازدید را دارد.
well over/well above
خیلی بیشتر/بالاتر
  • 1. It cost well over $100.
    1. این خیلی بیشتر از 100 دلار قیمت دارد.
  • 2. The results are well above what we expected.
    2. نتایج خیلی بالاتر از چیزی هستند که انتظار داشتیم.

3 کاملا کامل

مترادف و متضاد completely thoroughly
to be well prepared
کاملا آماده بودن
  • The surface must be well prepared before you start to paint.
    سطح باید کاملا آماده باشد، قبل از اینکه بخواهی نقاشی‌کردن [رنگ‌کاری] را شروع کنی.
to be well able to do something
کاملا توانایی انجام کاری را داشتن
  • He's well able to take care of himself.
    او کاملا توانایی مراقبت کردن از خودش را دارد.
to mix well
کامل [خوب] مخلوط کردن
  • Add the lemon juice and mix well.
    آب لیمو را اضافه و کاملا مخلوط کنید.

4 به‌راحتی به‌آسانی

مترادف و متضاد easily
can/could well
به‌راحتی توانستن
  • She could well afford to pay for it herself.
    او به‌راحتی می‌توانست خودش هزینه آن را پرداخت کند.
[صفت]

well

/wel/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: better] [حالت عالی: best]

5 سالم خوب، سلامت، تندرست

معادل ها در دیکشنری فارسی: سالم
مترادف و متضاد great healthy strong sick unhealthy weak
to feel well
خوب بودن
  • I don't feel very well.
    حالم خیلی خوب نیست.
to be well
سلامت بودن [بیمار نبودن]
  • He hasn't been too well lately.
    او اخیرا خیلی سلامت نبوده است [مریض بوده است].
Get well soon!
به‌زودی خوب شوی!
  • I'm sorry you're ill, I hope you get well soon.
    متاسفم که مریض هستی، امیدوارم به‌زودی خوب بشوی.
to look well
سالم [سلامت] به نظر رسیدن
  • When she came home from school she really didn't look well.
    وقتی او از مدرسه به خانه آمد، خیلی سالم به نظر نمی‌رسید [مریض به نظر می‌رسید].
کاربرد صفت well به معنای سالم
معادل صفت well در فارسی "سالم"، "خوب"، "سلامت" یا "تندرست" است. این صفت به وضعیت جسمانی یک فرد اشاره دارد که هم می‌تواند در جمله مثبت و هم منفی به‌کار رود. برای مثال:
".He hasn't been too well lately (او اخیرا خیلی سلامت نبوده است.)
".He is very well" (او خیلی تندرست است.)
به این نکته توجه کنید که شکل عالی و تفضیلی این صفت بی‌قاعده است.

6 خوب درست، منطقی

مترادف و متضاد fine satisfactory sensible
to be well
خوب بودن
  • 1. It would be just as well to call and say we might be late.
    1. خوب است که تماس بگیریم و بگوییم ممکن است دیر کنیم.
  • 2. It would be well to start early.
    2. خوب است که زود شروع کنیم.
all is not well
شرایط [وضعیت] خوب نیست
  • It seems that all is not well at home.
    به نظر می‌رسد که شرایط در خانه خوب نیست.
[حرف ندا]

well

/wel/

7 خب

معادل ها در دیکشنری فارسی: خب
  • 1."You'll go, won't you?" "Well, I'm not sure."
    1. «تو می‌روی، مگر نه؟» «خب، مطمئن نیستم».
  • 2.Well, after that we went camping in the mountains.
    2. خب، پس از آن برای اردو [کمپینگ] به کوهستان رفتیم.
  • 3.Well, what shall we do now?
    3. خب، حالا چه کار کنیم؟
کاربرد حرف ندای well به معنای خب
معادل حرف ندای well در فارسی "خب" است. به‌طور کلی "حرف ندا" بیانگر حالتی از تعجب، خشم و یا آسودگی و... است. مثال:
".Well, well—I would never have guessed it" (خب، خب - من هرگز آن را حدس نمی‌زدم.)
[اسم]

well

/wel/
قابل شمارش

8 چاه

معادل ها در دیکشنری فارسی: چاه
to dig a well
چاه کندن [زدن]
  • They dug a well right there.
    درست آنجا یک چاه کندند.
an oil well
یک چاه نفت
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان