[اسم]

whisk

/wɪsk/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 همزن

  • 1.an electric whisk
    1. یک همزن برقی
[فعل]

to whisk

/wɪsk/
فعل گذرا
[گذشته: whisked] [گذشته: whisked] [گذشته کامل: whisked]

2 هم زدن

مترادف و متضاد beat
  • 1.Whisk the egg whites until stiff.
    1. سفیده‌های تخم‌مرغ را آن‌قدر هم بزنید تا سفت شود.

3 به‌سرعت (و ناگهانی) بردن

  • 1.The waiter whisked the plates away before we had finished.
    1. قبل از اینکه غذایمان را تمام کنیم، گارسون بشقاب‌ها را به‌سرعت برد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان