[فعل]

to withstand

/wɪθˈstænd/
فعل گذرا
[گذشته: withstood] [گذشته: withstood] [گذشته کامل: withstood]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 تحمل کردن تاب آوردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: تاب آوردن مقاومت کردن
مترادف و متضاد resist stand up to
  • 1.She cannot withstand the pressures of her job.
    1. او نتوانست فشار کاری را تحمل کند.
  • 2.The old building withstood the terrible storm.
    2. ساختمان قدیمی طوفان وحشتناک را تاب آورد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان