Toggle drawer
menu
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
عربی به فارسی
اسپانیایی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
1 . (روی چیزی) کار کردن (برای تعمیر یا بهتر کردن چیزی)
خانه
انتخاب دیکشنری
انگلیسی به فارسی
آلمانی به فارسی
فرانسه به فارسی
ترکی استانبولی به فارسی
صرف فعل
وبسایت آموزشی
درباره ما
تماس با ما
[فعل]
to work on
/wɜrk ɑn/
فعل گذرا
[گذشته: worked on]
[گذشته: worked on]
[گذشته کامل: worked on]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(روی چیزی) کار کردن (برای تعمیر یا بهتر کردن چیزی)
(روی چیزی) وقت گذاشتن
1.Tim loves working on old cars.
1. "تیم" عاشق کار کردن روی اتومبیلهای قدیمی است.
2.You need to work on your pronunciation a bit more.
2. شما باید کمی بیشتر روی تلفظ خود کار کنید.
تصاویر
کلمات نزدیک
work off
work of art
work like a horse
work like a dream
work like a dog
work one's finger to the bone
work oneself into a lather
work out
work out a way
work out all the bugs
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان